امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

من و نخوووود

این با ر هم نشد..................

1394/3/29 18:11
نویسنده : مامان شیما
370 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم اگر تکه تکه مینویسم چون تاب ندارم تحملم کم شده ....زندگی مشترک 8ساله ام را مرور میکنم تو این 8 سال نه مسافرتی و نه پیشترفتی ..هیچ زیبایی تو زندگیم نبود اگر هم بود تک و تنها قشنگش کرده بودم تو این چند سال پدرت رنگی به روح و جون و تن من نزد ولی دیگه نمیتونم تک و تنها و این مدلی بایستم ...پدرت رفت مشاوره ..ولی منو در جریان نمیزاشت با دکترش صحبت تلفنی کردم گفت حضور شما هم لازمه ولی پدرت میگفت نیازی نیس تو باشی ..حقیقتن دیگه داغون بودم بی خیال شدم ..هر کس گفت چرا شوهرت این طوریه ؟چرا هیچ کاری نمیکنه؟چرا تاحالا تورو یه مسافرت نبرده؟چرا تو بچه داری کمکت نمیکنه؟چرا و چرا و چرا .......به جاش من کوبیدم دهنشون گفتم هر کس که میخواین باشین تو هر مرتبه ای امیر پدر بچه منه و هر کاری کنم خودم کردم آباد کنم خودم خراب کنم باز هم خودم ....هم خون من هم باشین حقه دخالت ندارین ..اگر ناراحتین رفت و امد نکنید ...رفتارهای امیر همه رو آزار میداد و منم حرفی برای گفتن نداشتم ..چون هنوز این باورم بود که هنوز 4چوبه خونم ارزش داره خانواده 3نفرمون یه خونواده واقعی و داریم سعی میکنیم که خودمون مشکلاتمونو حل کنیم این برای من خیلی ارزش داشت کسی هم دخالتی میکرد و گوشزد میکرد تو دهنشون میکوبیدم ....با اینکه خورد بودم ..داشتم نفسای آخر رو برای نجات زندگیم میکشیدم  نیاز به یه مسافرت داشتم یه تحول یه هوای تازه به زور و ناگهانی برای اولین بار عازم سفر شدیم من و پدرت و تو و خاله من و دخترش ....راهی سفر شدیم و پدرت اصلا مراعات حال منو نکرد و دیگه من هم نکردم ... به این فکر کردم که 8ساله ما مسافرت نرفتیم از بس پدرت بد سفر بود منم به همین خاطر دیگه از پدرت نخواستم که به سفر بریم ...ولی باز خواستم فرصتی بدم و به سفری بریم لازم داشتم داشتم دیوونه میشدم ...پدرت با برخورداش همه رو آزار میداد بهش گفتم فک میکنی کی هستی که این حق به خودت میدی که بقیه رو آزار بدی ما به جز زحمت برای فامیلم چیزی نداشتیم اونا چه گناهی کرده بودن که هم باید جا میدادن واسه موندن و هم غذا میدادن و هم ابروداری میکردن و هم منت بکشن تا به تو خوش بگذره تو همچین حقی نداری ...یواش یواش این حس که دیگه وقتشه مدل جنگیدنمو عوض کنم تو پر رنگ تر شد کل سفر ما 4روز طول کشید من از روز دوم با پدرت قهر کردم فقط فکر خودش بود که فقط به خودش خوش بگذره ..  پسرکم باید برا افطار درست کنم ...فکرم هم پراکنده اس نمیتونم بنویسم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)