امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

من و نخوووود

چند ماه آخر سال 94

1395/2/28 12:17
نویسنده : مامان شیما
204 بازدید
اشتراک گذاری

روز ها پی هم میگذشت و من و پدرت دورتر از هم میشدیم و من هر روز نا امید تر  ... احساس میکردم  تو هم تو این خونه بی عشق و بی روح داری داغون میشی ...هرچی سعی میکردم با سرگرم کردن خودم به کارهای هنری و آشپزی و جشن و نظافت خونه خلا ه هامو نبینم ولی نمیشد  خیلی داغون بودم البته پدرت هم خسته بود ... خیلی وقتا به این فکر میکنم که پدرت هم مثل من علاقه ای به من نداشته و به زور خونوادش ازدواج کرده با این تفاوت که من از لمس و حس و صوت اون متنفر بودم و هستم ...پسرکم به خاطر صداقت محضم منو ببخش.... روزها پی هم به زور گذشت و رسید به تولد 2 سالگی تو ...این بار یه تولد دوستانه گرفتم برات فقط هم سن و سالهای خودت یک ماهی هم خودمو با برنامه تولد تو سرگرم کردم و به بهترین شکل برگزار شد ... با تم بابانوئل ...همه مون بابا نوئل شده بودیم ...خیلی خوش گذشت خونمون شده بود مهد کودک ....

 

همه بچه های دی ماه سال 92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)