امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

من و نخوووود

جشن اتمام 6 ماهگی

عزیزکم بعد از اینکه واکسنتو زدیم و چند روزی گذشت و شما سر حال تر شدی .نشسته بودیم که بابا امیر رفت تو اشپزخونه یه کاکاءو برداشت و روش شمع گذاشت و و اورد تو سالن کلی دست زدو شلوغ بازی کرد و برامون اهنگ گذاشت و کلی بالا و پایین پرید و خوشحالی کرد و منم کلی خوشحال شدم که بابا امیر خوشحال بود و شما هم با دهن باز و تعجب به شمه نگاه میردی و بابا شمع و گرفت جلوت شا هم با پا میزدی به شمع و مثلا میخواستی خاموشش کنی کلی خندیدیم و اون شب بهمون خوش گذشت و اخرسر هم کاکائو رو تقسیم کردیمو خوردیم        ...
31 تير 1393

6 ماهگی

سلام پسر گلم .عزیزم خیلی وقته نتونستم برات بنویسم .از بس ک شیرین شدی و مامان تمام وقتشو با تو سپری میکنه و خیلی هم لذت میبره .عزیزکم این 6 ماه مثل برق گذشت و خیلی هم خوش گذشت خدارو شکر واکسن 6 ماهگیت هم زدیم وتموم شد یه کوچولو اولش گریه کردی و دیگه اروم شدی رفت تا یک سالگی خبری از واکسن نیست خیالت راحت .دلم واسه تمام روزهایی که باهات سپری کردم تنگ میشه حتی دلم واسه  روزایی که تو دلم بودی اون لگدایی که میزدی خدارو هزار مرتبه شکر که خوب گذشت و شما الان داری مرد میشی ..کارای زیادی یاد گرفتی ..خیلی با مزه شدی کلی موهات بلند شده و از کنار گوشات فر خورده به قول بابا امیر مثل الستون شدی .          ...
31 تير 1393

تخت روان عالی جناب

سللام خوشگل مامان یاد اون روزا به خیر که شما تو دلم بودی و منم با ذوق میرفتم و برات وسایلاتو میگرفتم و میچیدم تو اتاقت و عکس مینداختم و میزاشتم تو وبلاگت و هر روز مینشستم توی اتاقت و تصور میکردم که به دنیا اومدی رو تخت خوابیدی و الان 6 ماهه که به دنیا اومدی و خیلی خوشحالم که از همه وسایلات به خوشی داری استفاده میکنی .چند روزه که خیلی بی قراری و غر میزنی و دستتو با حرص میکنی تو دهنت کلی هم صورتتو خیس میکنی .لثه پایینت قرمز شده نازنینم داری دندون در میاری دلم کبابه...   با مسواک انگشتی یه کم اروم لثه هاتو ماساژ میدم و بغلت میکنم و باهات بازی میکنم تا درد لثه هات یادت بره ...تا اینکه امروز یادم اومد که روروئکتو از کمد در بیارم و بزارم بشین...
3 تير 1393

عکس

بعضی از عکسا خودش کلی حرف داره دیگه لازم نیس من تو ضیحی بدم  قربون اون پیراهن مردونت بشم مرد کوچولوی من که بازم اقاجون برات سوغات اورده از مشهد ولی اون موقع هنوز به دنیا نیومده بودی ...
3 تير 1393

پسرو دردر

سلام بهترینم .پسر خوبم 5شنبه ها یا جمعه ها بابا امیر مارو میبره بیرون این هفته رفتیم شهر بازی که خیلی خوش گذشت شما هم همه جارو با ذوق نگاه میکردی همه جا پر بود از چراغای رنگی مامانی باورت میشه من 10 سال بود که شهر بازی نرفته بودم  کلی ازت فیلم گرفتم و عکس انداختم    اخر شب هم دیگه نتونستی بیدار بمونی و چشاتو بستی و لالا کردی       تخت پادشاهی شمارو همه جا میبریم  اولا کریر تو همه جا میبردیم و الان هم کالسکه تو ...خدارو شکر تا حالا بغلی نشدی و رو زمین راحتی اینم چنتا عکس از دردر رفتن شما   .......  این یکی از بعد از ظهرایی که با هم میریم پارک سر خیابون قربون اون چشمای نازت بشم &n...
3 تير 1393

بلاخره پسرم دمر شد

سلام عزیزه دلم پسر خوشگلم نهایت شما در 5 ماهو 20 روزگی بدون کمک دمر شدی و الان هم تا یه دیقه به حال خودت رها میکنم میام میبینم دمر شدی و داری میخندی   ...
3 تير 1393

سوغاتی برا پسری

سلام عزیزکم قربونه اون نگاه معصومک و مهربونت بشم خیلی ماهی این لباسارو اقاجون از کربلا برات اورده که فقط 1بار تونستم تنت کنم چون دیگه برات کوچیک شد ولی خیلی بهت میومد  قربونه اون موهای خیست بشم 5شننبه من وبابا تصمیم گرفتیم 3تایی  بریم پارک من و تو وبابا امیر ولی تا رسیدیم بارون گرفت و برگشتیم شما هم یه کوچولو موهات خیس شد  این هم یه دست کت و شلوار واسه دامادیت   اینم ماشین عروسیت ...اون دخمله کیه بغلت   همه اینا سوغات واسه شما بود که اقاجون از کربلا برات اورده بود و برای ما هم دعای خیر   ...
21 خرداد 1393

پسرم غذا دوس داره

سللام خوشگل من .وقتی موقع غذا خوردنت باشه دستو ملچ ملوچ میخوری ومن میفهمم که غذا میخوای و کلی هم با من همراهی میکنی و لباساتو کثیف میکنی و منم با رضایت کامل بعدش تمیزت میکنم ...
19 خرداد 1393

خستگیم در رفت

سلام عزیزه مامان امروز که دارم نگاه میکنم چه قدر کارای دستی که تو حاملگیم برات درس کردمو دوس داری خستگیم در میره و خدارو شکر میکنم که به شادی و خوشی ازشون استفاده میکنی خیلی خوشحالم      این اویز نمدی اقا پسر که کلی زیرش ذوق میکنی و دست وپا میزنی  اینم عروسکای انگشتی که دوس داری     ...
19 خرداد 1393