اولللین بار
سسلاممم نی نی نننازم من وباباییی بعداز ٥سال که ازدواج کردیم وپستی بلندی های زندگی رو گذروندیم اسفند ٩١تصمیم گرفتتیم ٣نفربشیم و.......٢مماه بود که منتظر تو بوودیم تا بالاخره روز یکشنبه ١٥اردی بهشت سال ٩٢ از خخواب بیدارشدم و بابا امیر راه انداختتم رفت سرکار منم زززود حاضر شدمو رفتم داروخانه یه بیبی چک گرفتم و اومدم خونه یه ذووق داشتم مطمن بوودم که خدای مهربون یه نی نی فسقلی گذاشته تو دلم تازه ٢روز بود که از تاریخم گزشته بود..... بیبی چکو گزاشتمو و چشامو بستم ٣ دیقه بعد باز کردم و چششام پرر شد ٢تا خط که نشون مییداد تو اومدی.... رو دیدم..... و کلی خداروشکرکردم و بعد ززود حاض...
نویسنده :
مامان شیما
14:59