امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

من و نخوووود

اولللین بار

سسلاممم نی نی نننازم            من وباباییی بعداز ٥سال که ازدواج کردیم وپستی بلندی های زندگی رو گذروندیم اسفند ٩١تصمیم گرفتتیم ٣نفربشیم و.......٢مماه بود  که منتظر تو بوودیم تا بالاخره روز یکشنبه ١٥اردی بهشت سال ٩٢ از خخواب بیدارشدم و بابا امیر راه انداختتم رفت سرکار منم زززود حاضر شدمو رفتم داروخانه یه بیبی چک گرفتم و اومدم خونه یه ذووق داشتم مطمن بوودم که خدای مهربون یه نی نی فسقلی گذاشته تو دلم تازه ٢روز بود که از تاریخم گزشته بود..... بیبی چکو گزاشتمو و چشامو بستم ٣ دیقه بعد باز کردم و چششام پرر شد ٢تا خط که نشون مییداد تو اومدی.... رو دیدم..... و کلی خداروشکرکردم و بعد ززود حاض...
14 مهر 1392

اولین دیدار

سلام سلام نخوده مامان    من وبابایی روز٣٠ اردی بهشت٩٢ رفتتیم سونو تا برای اولین بار ببینیمت کلی منتظر شدیم تا بالاخره نوبت ما شد ....تا خانوم دکتر دستگاهو گذاشت گفت...در کاویته رحم تصویر یک ساک حاملگی با قطر ١٥ میلیمتر حاوی یک جنین زنده به طول ٤.٦میلیمتر مشهود است ضربان قلب جنین دیده شد و سن جنین ٦هفته و١روز...... من که این جملاتو میشنیدم اشک تو چشام پر مییشد به بابا امیر هم نگاه کردم دیدم اونم چشاش داره برق میزنه و زل رده به مانیتور سونو گرافی که یه نقطه کوچولو رو نشون میداد از اون لحظه من وبابا امیر اسمتو گزاشتیم نخود چچون اندازه نخود بودی عزیزم             &n...
14 مهر 1392