امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

من و نخوووود

اماده کردن اتاق نی نی

 این یکی از دیوارای اتاقته که با بابا امیر پتینه کردیم ...........                                                                   سلام پسری ... من 2 هفته پیش برگه تخلیه اتاقتو به بابایی دادمو و بابا امیر اتاق تو رو تخلیه کرد 5 سال بوود که بابا امیر اتاق تو رو کرده بود اتاق کارش ... بدون اینکه اجاره بده..........
18 مهر 1392

دومین دیدار

سلام سلام نی نی نازم روزها سپری میشد و من بیشتر دلتنگ تو میشدم و روز شماری میکردم که وقت سونو برسه تا ببینمت که چه قد بزرگ شدی؟؟ تو نی نی خوبی هستی چون منو اذیت نکردی از نظر تغذیه هم به مشکل نخوردم و ویار نداشتم ... روزها گذشت و بالاخره روز سونو رسید روزچهارشنبه ١٢تیر ٩٢من و بابا امیر رفتیم برای سونو ان تی ....باورم نمیشد که تو همون نخوده مامانی ....بزرگ شده بودی دست و پاهات کامل معلوم بوود و داشتی شصت دست راستتو میخوردی بابا امیر که مبهوت تو شده بوود منم یه هو خندیدم تو هم تکون خوردی اقای دکترگفت نخندید لطفا....کامل چرخیدی و واسه بابا امیر دوتا لگد انداختی   اقای دکتر صدای قلب کوچولوتو برامون گززاشت و من معنی زندگی رو اون موقع بو...
14 مهر 1392

اشک مامان شیما

سلام عشق مامان ....امروز اشک مامانی رو دراوردی ها......قربونت بشم ...نشسته بودم سر لب تاب رو صندلی  ....یه هو قلنبه شدی و محکم لگد زری ودلم یه عالمه پرید بالا بابا امیر هم اون لحظه داشت از کنارم رد میشد سریع صداش کردم وبا دست به تو اشاره کردم ...و باز یه تکون گنده خوردی و بابا امیر شوک شد و در جا خشکش زد و به دل من نگاه میکرد و منم به تو نگاه میکردم و چشام پر شده بود و بابا هم با ذوق و تعجب داشت تکونای واضح تورو نگاه میکرد و من هم اشکام میریخت پایین.....بابا امیر گفت اشک خوشحالی دیگه.... گفتم اره دیگه......مامانی خیلی خوشحالم که خدای مهربون تورو به ما داده و الان انقدر بزرگ شدی که تکونات با چشم معلومه.....     &...
14 مهر 1392

اقا پسر محترم

سلام سلام نانازه مامان      الان ار پیش دکتر میایم رفته بودیم اکوی قلب  کوچولوتو انجام بدیم قربون اون قلب 1 سانت و نیم در 2.5ت بشم عزیزم چه قد شیطونی کردی و اقای دکتر چه قدر از کارهای تو کیف کرد و گفت چه اقا پسر محترمی چه خوش عکس هم هست مامانی اصلا اذیتمون نکردی و اقای دکتر راحت قلبتو بررسی کرد یه چرخ هم واسه اقای دکتر زدی دکتر هز کرد و گفت اوه اوه چه چرخی زد ...کشتی کار میشه این پسرتون ....مامانی بابایی با یه ذوققی به من و مانیتور و اقای دکتر نگاه میکرد و اشک خوشحالی بود تو چشاش.... بابایی مییگه پسر باباشه دیگه کشتی کارهووووو بماند که اولا بهت میگفت چروک به خاطر بالا بودن ان تی ............منم باهاش قهر میکردم....
14 مهر 1392

شیطونی گل پسر

سللام اقا پسر شیطوون مامانی تو هر شب 12 به بعد بیدار میشی و یه عالمه تکون میخوری و در طول روز اصلا تکون نمیخوریو همش خوابیدی تا من میام بخوابم تو یه عالمه ووول میخوری دل منو میبری منم قرببون صدقه ات میرم و خوابم میپره ....... عشق مامان به دنیا اومدی شبا بخوابی هااا باشه؟؟؟؟ دوستت دارم زییاد   92.5.29ساعت 1ونیم شب
14 مهر 1392

جشن اتمام 20 هفتگی

سللام پسر گلم ...من و تو امروز چهارشنبه 30 مرداد92 نصف دوره حاملگی رو گزروندیم و دوتایی رفتیم بیرون و جشن گرفتتیم وسط راه جلوی یه فلافلی لگد زدی و منم واستادمو خندیدمو و یه ساندویج فلافل خوردیم که خیلی هم چسپید ... بعد هم باهم رفتیم طلا فروشی و من با پولایی که خودم جمع کرده بودم برات یه ون یکاد خریدم تا همیشه یادم بمونه که خدای مهربون مواظب تو هست و یادگاری از جشن 2 نفریمون باشه مبارکت باشه مامانی ...
14 مهر 1392

پسر پسر قند عسل

سللام سلام گل پسرم قربونت بشم من و بابا امیر رفتیم سونو اقای دکتر تا دستگاه رو گزاشت گفت بهببه چه اقا پسری .....منم سریع پرسیدم ببینم دکتر خندید و گفت به قسمت های رمانتیک و فانتزیش هم میرسیم اول من باید همه جاشو بررسی کنم .... من و بابایی خیره به مانیتور بوودیم ماماننی چه قدر بزرگ شده بودی و چه قدر هم شیطونی میکردی و تکون میخوردی عزیزم ستون فقرات و قفسه سینه ات و کف  پاهات قشنگ معلوم بوود اقای دکتر بررسی هاشو کرد و گفت همه چی عالیه وبرق خوشحالی رو تو چشمای بابا امیر دیدم  سی دی شیطونیام گرفتیم   ووایی مامانی شوشولتو دیدم با کف پاهات میطدی تو دلم و چشماتم باز بود قلب کوچولوت هم میپرید بالا و پایین   مامانی خیلی ...
14 مهر 1392

پسملی یا دخملی

سلام نی نی       من و بابا امیر بعداز یه انتظار طولانی فردا میخوایم بریم سونو انومالی .....خیلی وقته که ندیدمت1ماه ونیمه که نرفتم سونوچون نمیخوام تو کوچولوی مامان اذیت بشی ووودلم برات تنگ شده نخوده مامان ایشالا فردا معلوم میشه گل دختری یا گل پسری مامانی هرچی باشی دوست دارم زییییاد فقط صحیح وسالم باشی عزیزه دل مامان 92.5.25ساعت 10شب                                               &nbs...
14 مهر 1392

اولین تکون نخود

سلام مامانی ...عزیزم من از همون اول تکونای تورو میفهمیدم تکونایی مثل نبض که همه میگفتن حرکت نینی نیست ولی من میدونستم تویی عزیردلم تا اینکه شب ٥شبه ٣ مرداد ساعت ١١ شب رو مبل نشسته بودم که یه هو انگار یه حباب تو دلم ترکید و کلی ذوق کردم که میشدی١٦ هفته و١ روز   خدایا چه حس قشنگیه وقتی یه موجوده زنده رو توی وجودت پرورش میدی خدایا ممنونتم
14 مهر 1392