امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

من و نخوووود

بازم جشن....بازم تلاش

سلللام ....پسرم از اون روزی که جشن دندونی شمارو گرفتیم ...من دارم تدارک جشن تولدتو میبینم از 4 ماه مونده به تولدت...چی کار کنم یه پسر که بیشتر ندارم ...همه منو دعوا میکنن که دیه نمیخواد تولد بگیری ولی من دلم نمیاد..الان یک ماهه که دارم کارای تولدتو کمکم انجام میدم ..کلی هم ذوق میکنم خونه شده پر از کاغذ و مقوا و خورده های کاغذ و همش هم حواسم به شماس که نزاری دهنت ...خیلی خسته میشم ولی اشکال نداره آخه خیلی دوست دارم ...دوس دارم همه چی کامل باشه ..خلاصه کلی ایده واسه تولدت دارم ایشالا که مشکلی پیش نیاد و بتونم تولد شما رو بگیرذم 3 ماهی مونده حالا ....انقدر وسایلایی که درس کردم ناااز شده که نگوووو ...دلم براشون غش میره و وقتی به تو و وسایلا نگاه...
15 شهريور 1393

8 ماهگی

سلام شیطونک ..بهترینم انقدر ناز شدی و لجباز ......از کنارت که رد میشیم میگی اااااااااااااه ...و دستاتو بلند میکنی یعنی بغلم کن ...کلی صداهای قشنگ از خودت درمیاری و من هم کلی ذوووق میکنم و دمر میشه و سینه خیز حرکت میکنی و هرچی رو زمین باشه برمیداری و میکنی دهنت ...من میدوم و ازت میگیرم عاشق دسمال کاغذی و کاتغذی چون راحت با دندونات میکنی و میجووی ..کلی دسمال و کاغذ از دهنت در میارم و زرنگ شدی دیگه تو لپات قایم نمیکنی میچسبونی به سقف دهنت و منم بالاخره پیاش میکنم ...هر وقت یه چیز میخوای بزاری دهنت با شک به من نگاه میکنی اگر من عکس العملی نشون ندم به کارت ادامه میدی ...دیگه میشینی ولی خیلی خم میشه جلو ...هر کاری هم میکنم بازم خم میشی جلو. و بیشت...
15 شهريور 1393

اولین سرماخوردگی پسرم

سلام پسر نازم ....وااای که دیگه انقدر شیطون شدی که نگو ...عزیزترینم 8 ماهگیت تموم شد و وارد 9 ماهگی شدی ووای که مثل برق و باد میگذره و خدارو شکر که خوب میگذره ...بهترینم هفته پیش برای اولین بار سرما خوردی و من کلی غصه خوردم گلو درد داشتی و چند شب نصفه شبا بیدار میشدی و کلی گریه میگردی و شیر نمیخوردی و بردیمت دکتر خانوم دکتر گفت یه کوچولو التهاب گلو داری و یه کم هم گوشات قرمزه ...مامان قربونت بره ..واسه همین شبا نمیتونستی بخوابی ...خدارو شکر زود خوب شدی ...منم کلی شبا بیدار بودم حواسم بهت بود ..الان مثل فرشته ها خوابیدی ...این چند روز با اینکه حال نداشتی ولی خدارو شکر از شیطنت ها و قل قل خوردنات چیزی کم نشد ..تا میزلرمت رو تخت کلی قل میخوری و...
15 شهريور 1393

عکسای جشن دندونی

 روز جشن خیلی ساکت بودی کلی کیف کردمو پز دادم و کلی ازت عکس انداختم عکسای فوق العاده ای شده ولی نمیشه بزارم اینجا فقط این چنتا رو میزارم ...این پادشاه جشن دندونی آقای امیر محمد.....         این هم سوفیا و بنیتا و آقا پسر ما            ...
22 مرداد 1393

میز شام جشن دندونی پسرم

اینم میز شام جشن پسرم که شامله آش دندونی که عزیز اکرم درست کرده و الویه که مامانی و خاله ایسان درست کردن و ژله رنگین کمونی که خودم درس کردم و به خازرش شب قبلش تا صبح بیدار موندم ولی به جاش وقتی چیدم رو میز همه خستگیم در رفت وکلی خوشحال شدم..           ...
22 مرداد 1393

جشن دندونی

 سلام بهترینم بالاخره بعد از کلی برنامه ریزی و انتظار جشن دندونی شما برگزار شد و خیلی به من و بابا و همه مهمونا خوش گذشت .عزیزترینم 3 ماهی هست که من دارم کارای جشن دندونیتو انجام میدم خدارو شکر همه چی خیلی عالی برگزار شد دومین مرواریدت هم کنار اولی اومده بیرون ...مبارکت باشه نازنینم .من و خاله ایسان و مامانی 3 روز به کوب کار کردیم و خونه رو تزیین کردیم و کلی هم بهمون خوش گذشت ولی کلی خسته شدیم  در تاریخ 17 مرداد در سن 7 ماه و 7 روزگی جشن دندونی شما رو گرفتیم ... اینم از تزیینات خونه ...                 ...
22 مرداد 1393

کادوی دندونی پسرم

سلام گل پسرم اون یکی مروارید کوچولوت هم کنار قبلیه در اومد مبارکت باشه عزیزکم خیلی دوست دارم و برات بهترین ها رو میخوام پسرم قبل از اینکه جشن دندونی برات بگیریم من و بابا امیر برات کادو خریدیمو بهت دادیم یه زنجیر و پلاک الله طلا ایشالا خودش نگه دارت باشه ...مبارکت باشه عزیزم ...
21 مرداد 1393

آفتاب بدم خدمتتون ....

  پسرم این چه |ستیه مادر انگار تو بنز نشستی مامان قربون بره با اون عینک دودی که مامانی و اقاجون از مشهد برات سوغات اوردن با یه بلوز پلیسی که هنوز برات بزرگه ...
21 مرداد 1393