اشک مامان شیما
سلام عشق مامان ....امروز اشک مامانی رو دراوردی ها......قربونت بشم ...نشسته بودم سر لب تاب رو صندلی ....یه هو قلنبه شدی و محکم لگد زری ودلم یه عالمه پرید بالا بابا امیر هم اون لحظه داشت از کنارم رد میشد سریع صداش کردم وبا دست به تو اشاره کردم ...و باز یه تکون گنده خوردی و بابا امیر شوک شد و در جا خشکش زد و به دل من نگاه میکرد و منم به تو نگاه میکردم و چشام پر شده بود و بابا هم با ذوق و تعجب داشت تکونای واضح تورو نگاه میکرد و من هم اشکام میریخت پایین.....بابا امیر گفت اشک خوشحالی دیگه.... گفتم اره دیگه......مامانی خیلی خوشحالم که خدای مهربون تورو به ما داده و الان انقدر بزرگ شدی که تکونات با چشم معلومه..... فدات شم خیلی دوست دارم 92.7.4 پنج شنبه ساعت 10 شب
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی