امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

من و نخوووود

اشک مامان شیما

1392/7/14 16:59
نویسنده : مامان شیما
109 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان ....امروز اشک مامانی رو دراوردی ها......قربونت بشم ...نشسته بودم سر لب تاب رو صندلی  ....یه هو قلنبه شدی و محکم لگد زری ودلم یه عالمه پرید بالا بابا امیر هم اون لحظه داشت از کنارم رد میشد سریع صداش کردم وبا دست به تو اشاره کردم ...و باز یه تکون گنده خوردی و بابا امیر شوک شد و در جا خشکش زد و به دل من نگاه میکرد و منم به تو نگاه میکردم و چشام پر شده بود و بابا هم با ذوق و تعجب داشت تکونای واضح تورو نگاه میکرد و من هم اشکام میریخت پایین.....بابا امیر گفت اشک خوشحالی دیگه.... گفتم اره دیگه......مامانی خیلی خوشحالم که خدای مهربون تورو به ما داده و الان انقدر بزرگ شدی که تکونات با چشم معلومه.....       فدات شم     خیلی دوست دارم 92.7.4 پنج شنبه ساعت 10 شب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آینده
14 مهر 92 17:14
سلام دیگه وقته شیطونی هاشه ان شاالله خدا براتون نگهداره و صحیح و سلامت بیاد به آغوشت خوشبخت باشین عزیزم
هستی
17 مهر 92 23:13
شیما جون وبلاگ جدید مبارک..... با اجازه لینکت کردم.