امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

من و نخوووود

بازگشت...

1394/2/17 2:32
نویسنده : مامان شیما
71 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرکم ... 5ماهی هست که به وبلاگت سر نزدم ...توی این مدت اتفاق های خوب و بد زیادی افتاده ...که خوباشو برات مینویسم یکی اینکه خاله ایسان عروس شد و من به ارزوم رسیدم همین هفته پیش عقد کردن خیلی خوشحالم ...خدایا ممنونتم ...  از کجا بگم برات ...تلاش های زیاد من برای برگزاری اولین تولد پسری یه کم به مشکل خورد ..جور نشد که تو همون روز تولد بگیرم و کلی مکافات کشیدم  3بار تولد گرفتم و هر بار هم کلی خونه رو تزیین میکردم ولی بالاخره گرفتم و کلی هم خوش گذشت و یه دنیا خسته شدم چون همه کارها رو خودم کردم کلی عکس انداختم و البومت دیگه جا نداره که عکسارو بچینم .....از نظر روحی از روز تولدت به بعد خیلی بهم ریختم ..افسرده شدم هنوز هم دارم با خودم میجنگم ...حوصله هیچ کاری ندارم فقط و فقط به خاطر تو دارم ادامه میدم ..پسرکم خیلی داغونم ....بابا امیر میگه چشمت زدن از تولد به بعد آخه سنگ تموم گذاشتم برات ...تمام زندگیمی ...تویی که بهم امید میدی .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)