امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

من و نخوووود

شما بگین گل پسر ما شکل مامانشه یا باباش؟؟؟؟/

سلام   این گل پسر ماست مامان قربونش بشه        اینم  لباس زرده هم عکس بچگی های منه  اون یکی هم عکس بابای بچه اس خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ  که دامن پوشیده چون اونجا ختنه اش کردن ....                                                                     &n...
10 فروردين 1393

هوراااااااااااااااااااااااااااااا نی نیم به دنیا اومد

سلاااام هستی مامان...خوش اومدی عشقم....انقدر خوشحالم که نگو ....دوشنبه ٩دی بود با خاله ایسان تصمیم گرفتیم از این روزای اخر چنتا فیلم و عکس بگیریم تا یادگاری بمونه ...کلی عکس انداختیمو و کلی خندیدیم من چنتا حالت رفتن به بیمارستانو گرفتمو و عکس انداختم و ٢باره ساکتو ریختمو ومرتب کردم و لباسامو جمع و جور کردم و یه حسی داشتم ومیل به شام خوردن هم نداشتم و زود رفتم خوابیدم و ساعت ٣ بیدار شدم دلم سفت شده بود و احساس میکردم نفق دارم تند تند میرفتم دستشویی ..منو خاله ایسان پیش هم خوابیده بودیمو بابا امیر تو اتاق شما خوابیده بود و گفتم یه سیب بخورم شاید بهتر بشم در یخلو باز کردمو یه سیب خوردم بابا امیر صدام کرد و گفت خوبی؟گفتم اره بخواب گشنمه دارم سیب...
9 فروردين 1393

دیگه چیزی نمونده

سلام پسر خوشگلم ..دیگه چیزی نمونده بیای بغلم ...من وبابا امیر داریم روز شماری میکنیم تا شما یه حرکتی کنی تا به دنیا بیای...  شما هم که انگار جات راحته و تا 10 روزه دیگه هم میل نداری بیای بیرون  ...قوربونت برم...با اینکه مامان خیلی سنگین شده و شما هم بزرگ شدی و من اصلا نمیتونم بخوابم ولی نگران شما هستم که جات تنگ شده ...بابا امیر هر روز صورتشم میاره روبه روی دل مامان و با شما کلی صحبت میکنه و قربون صدقه ات میره و صبح ها هم زودتر بیدار میشه و به دل مامانی نگاه میمنه و شما هم ممن که خوابم کلی واسه بابا تکون میخوری و منم خوابم و بابا امیر بعدش برام شیرین کاری های شمارو تعریف میکنه ....این هفته های اخر خاله ایسان میاد پیش ما تا وق...
6 دی 1392

اخرین دیدار تو دل مامان شیما

سلام سلام خوشگل پسرم عزیز دلم ... خیلی بزرگ شدی ها تکونات هم کوچولو وشدید شده عسیسم ...دیروز من وبابا امیر برای اخرین بار رفتیم سونو گرافی بابا امیر تو ماشین میگفت داریم میریم بچگی هامو ببینیم؟؟؟؟؟؟؟؟منم میخندیدمو میگفتم اره دیگه ..تا رو تخت دراز کشیدم به اقای دکتر گفتم میشه صورتشو نشونم بدین و ازش عکس بندازین ؟دکتر خندیدو گفت اره اگه بشه...و بعد گفت ماشالا چه قد بزرگ شده...  افای دکتر کاراشو کرد و خندید و گفت تا گ6تید میخواین صورتشو ببینید همچین دمر خوابیده که از هرجا میرم صورتش اصلا معلوم نیست ...کلی خندیدیم و دکتر کف پاهاتو نشونمون داد و عکس داد بهمون و گفت صورتش که معلوم نیست از کف پاش یادگاری داشته باشین ...خداروشکر همه چیت خوب بود...
5 دی 1392

انتخاب اسم پسری

سلام سلام گل پسرم ...مامانی دیگه چیزی نمونده بیای بغلم هاا.....عسیسم امروز بغض کردم و هنوز نیومده دلم واسه این تکونای خوشکلت تنگ شد.....من و بابا خیلی دوست داریم عسلم ... من و بابا وقتی که هنوز معلوم نبود شما دخملی یا پسملی ... باهم تورو ارشیا و خواهر ارشیا صدا میکردیم و قرار شد اگه پسری شدی اسم شما ارشیا باشه البته بابا امیر عرشیا دوس داشت ...وقتی که مطمئن شدیم اقا پسری بابا امیر گفت شاید اسم بهتری پیدا کنیم ....تا اینکه تو این یه هفته بابا امیر کل سایت های اسم پسر رو زیرو رو کرد و40 تا اسم رو تو ورق نوشت........و بعد با هم فکری هم 10 تا رو انتخاب کردیم ولی من تو تمتام انتخابام ارشیا و عرشیا بود ...اخه من به این اسمت عادت کردم خووووب ....
21 آذر 1392

تیکر پسر من...

  سلام گل پسرم این تیکر رشد شما تو دل مامان شیماس...  حالا دیگه نمیدونم شما کی میای تو بغل مامان پسر گلم خیلی دوست دارم .  ...
15 آذر 1392

اخ جووووون کادو....

سلام گل پسرم ...مامان قربونه اون چرخ زدنت بشه ...عسیسم یه عالمه بزررگ شدیو دل مانانی کلی اومده پایین و خنده دار شده .......تو این یه هفته کلی بلا سرمون اومده ....از روز سیسمونی به بعد همش بلا سر من و بابا امیر میاد ....جاروبرقی سوخت ..ماشین لباسشویی خراب شد ...ماشین ظرفشویی خراب شد....لوله های فاضلاب گرفتو و همه اشپز خونه لجن شد ....لامپ اتاق تو ترکید ...ماشین بابا امیر سر راه خراب شد ..و...... من که دیگه خندم میگیره ادامه بدم ...به قول بابا امیر چشمون زدن ....منو بابا امیر هم سخت و سفت جلوی این بلاها واستادیم .....ول کن بابا.... جونمون سلامت ...اینا همه اش درست میشه ولی با همه اینا منو بابا امیر بی صبرانه وبا ذوووق کارار.و انجام میدیمو...
6 آذر 1392